حکایت مداد
( چهارده حکایت دارد):
نوجوانی پدربزرگش را تماشا می کرد که نامه می نوشت.از او پرسید: پدربزرگ چه می نویسید؟ پدربزرگ ازنوشتن دست کشید ولبخند زنان به اوگفت: درباره ی تومی نویسم اما مهمتر از نوشته هایم مدادی است که باآن می نویسم و می خواهم وقتی بزرگ شدی کارهایت مانند این مداد باشد!
نوه اش با تعجب به مداد نگاه کرد وچیزخاصی درآن ندید وبا خود گفت: این هم مثل بقیه مدادهاست پدربزرگش گفت: بستگی دارد چطور به آن نگاه کنی.درآن مداد حکایت های آموزنده که درس های بزرگی برای زندگی شیرین دارد نهفته است که اگربه دستش بیاوری تا آخرعمربا بصیرت کامل وآرامش زندگی می کنی:
1- می توانی کارهای بزرگی بکنی اما نباید هرگزفراموش نمایی دستی وجود دارد که دست مارابرای حرکت مداد روی کاغذ هدایت می کند(اسم این دست خداست)اوهمیشه باید تورا درمسیرسعادت یاری وهدایت کند پس هیچ گاه ازاوغافل مشو.
اگر تیغ عالم بجنبد ز جای
نبرد رگی تا نخواهد خدا
ادامه دارد…